جایگاه و اهمیت بحث جعل
یکی از مباحثی که در آغاز بحث جعل باید مطرح شود این است که جایگاه اصلی این بحث در فلسفه اسلامی کجاست. این مسئله چون هم به مبحث علت و معلول مربوط میشود و هم به وجود و عدم و هم به مبحث ماهیت و وجود، حکمای اسلامی هر کدام به اقتضاء و مناسبت کلام، آن را تحت عناوین مختلف آوردهاند مثلاً گاهی در مسئلهی علت و معلول آمده و گاهی در مبحث وجود عدم و زمانی هم تحت عناوین بحث ماهیت یا خواص ممکن و نظایر آن طرح گردیده است.
ملاصدرا نیز در آثار خویش، در دو جایگاه مختلف به طرح این بحث پرداخته است. در کتاب المشاعر ابتدا احکام وجود و مسئلهی اصالت وجود را ذکر نموده و آنگاه مسئلهی جعل و مجعولیت وجود را مطرح می کند. (ملاصدرا، ۱۳۶۳ الف، ص ۴۴-۴۵ ) همچنین در کتاب اسفار نیز به طرح بحث جعل در امور عامه یعنی بحث وجود و عدم میپردازد. (ملاصدرا، ۱۳۸۳، ج۱، ص۴۶۷-۴۷۹) ولی در کتاب شواهد الربوبیه به دنبال اصل علیت و اینکه علت فیض رساننده به معلول است، مطرح نموده است که آنچه معلول و مجعول بالذات است، چیست. (ملاصدرا، ۱۳۸۲ب، ص۹۲-۹۹)
علامه طباطبایی در کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه برخلاف قدما، بحث جعل را به عنوان درآمدی بر بحث علیت مطرح نموده و عنوان مستقلی را برای آن قرار نداده است. (طباطبایی، ۱۳۸۰، ج ۲، ترجمه و شرح، ص ۲۴۴؛ ۱۳۷۵، ص ۱۵۷-۱۵۸)
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
جوادی آملی معتقد است که جایگاه اصلی بحث جعل، بعد از بحث علیت است، وی در شرح حکمت متعالیه خویش مینویسد: مسئلهی جعل از فروع مسئلهی علیت و معلولیت است. ایشان مینویسد: علیت و معلولیت به دو قسم تقسیم میشود. نخست علت قوام و دوم علت وجود. علت قوام ماده و صورت علت وجود فاعل و غایت است. وی جعل را از نوع علیت فاعلی میداند. (جوادی آملی، ۱۳۷۵، ب۵، ج۱، ص۴۱۴) به همین جهت است که ملاصدرا در کتاب شواهد الربوبیه بعد از اثبات قانون علیت، این بحث را عنوان نمودهاند که آنچه علت به معلول میدهد چیست، که در واقع همان بحث جعل میباشد.
نظر مصباح یزدی دربارهی جایگاه اصلی بحث جعل این است که بهترین جا برای طرح این بحث بعد از مسئلهی اصالت وجود است. زیرا بحث جعل از متفرعات بحث اصالت وجود است. البته به نظر ایشان میتوان این بحث را به دنبال بحث علیت مطرح ساخت، ولی با توجه به اینکه اصالت وجود در حکمت متعالیه به عنوان یک مسئلهی مستقل مطرح است، بهتر است آن را بعد از بحث اصالت وجود مطرح نماییم.[۵۴]
استاد مطهری در این زمینه معتقد است که بحث جعل از جهتی با بحث وجود و عدم و از جهتی باعث علیت مرتبط است. ارتباطش با بحث وجود و عدم به این ترتیب است که آیا مجعول واقعی وجود است یا ماهیت. همان طور که در بحث اصالت وجود، سخن بر سر این بود که اصالت از آن وجود است و یا ماهیت، در بحث جعل نیز مسئله از این قرار است که مجعولیت در ناحیهی وجود است یا در ناحیهی ماهیت، لذا این بحث به مباحث وجود و عدم مرتبط میگردد. از طرف دیگر جعل به معنای علیت است و مسئلهی اصلی در این بحث این است که علیت را تحلیل نماییم و ببینیم مجعول و مفاض واقعی از ناحیهی علت، وجود معلول یا ماهیت آن است. از این جهت است که بحث جعل بحث علیت ارتباط پیدا میکند. (مطهری، ۱۳۶۹الف، ج۲، ص۴۱۸-۴۱۹)
به نظر نگارنده، دیدگاه استاد مطهری در این زمینه دیدگاه جامع و منطقی است، یعنی در هرجا میتوان بحث جعل را مطرح نموده چه در بحث امور عامه وجود و ماهیت و چه در بحث علیت. هرچند طرح آن در مباحث علیت مناسبتر است.
پیشینه تاریخی بحث جعل
در این قسمت به طور اختصار به تاریخچه بحث جعل پرداخته و میخواهیم ببینیم مسئلهی جعل از چه زمانی و توسط کدام فیلسوف وارد حوزهی فلسفه اسلامی شده و به عنوان یک بحث مستقل مطرح گشته است. همانطور که میدانیم مسئلهی جعل به تدریج جای خود را در میان مباحث فلسفی و کلامی باز کرد و گرچه در آغاز به صورت مبحثی مستقل بدان پرداخته نمیشد و پیرامون آن تضارب آراء و ادله صورت نمیگرفت، اما نهایتاً به عنوان مبحثی جداگانه و مسئلهای بسیار جدی، مطرح و محل بحث واقع شد.
ابنسینا
با مطالعه و دقت در آثار قدما مییابیم که این بحث برای بزرگانی همچون فارابی و ابوعلیسینا مطرح نبوده است و مسئلهای تحت عنوان جعل در مکتوبات آنان وجود ندارد. مطهری در آثار مختلف خویش به این مطلب تصریح نموده است. از جمله در کتاب شرح مبسوط منظومه میگوید:
این هم [مسئله جعل] باز از بحثهایی است که بعد از بوعلی مطرح شده است. تا زمان بوعلی این بحث مطرح نبوده است. در زمان شیخ اشراق هم مسئلهی جعل مطرح نبوده است ولی در لابلای کلمات شیخ اشراق حرفهایی آمده است که مثل بعضی کلمات برخی افراد دیگر سبب شده که یکبار یک بحث جدید و تازهای به نام بحث جعل مطرح بشود، […] اصلاً مسئلهای به نام جعل برای بوعلی مطرح نبوده است. بلکه شیخ اشراق حرفی زده است که اتباع مشائین نظر او را رد کردهاند و برخلاف او نظر دادهاند و چون کسانی که نظر او را رد کردهاند و نظر دیگری را انتخاب کردهاند اتباع مشائین بودهاند از این جهت در اینجا این قول به مشائین نسبت داده شده است و الا این قول را نمیشود به کل مشائین که شامل بوعلی یا فارابی یا ارسطو هم بشود نسبت داد. (همان)
وی بر این مطلب در درسهای «الهیات شفا» نیز تصریح نموده، میگوید: «[مسئله جعل] مسئلهای است که در زمان شیخ اصلاً مطرح نشده و لذا شیخ هم نظری در مورد آن نداده است […] این مسئله در کتب آخوند و متأخرین هست ولی در کتب شیخ نیست.» (مطهری، ۱۳۸۷، ج۳، ص۳۴۳) ایشان در ادامه میگوید: «مرحوم آخوند معتقد است که از برخی کلمات شیخ برمیآید که جعل به وجود تعلق میگیرد، ولی آن کلماتی از شیخ را که مفید این معنا باشد ما در جایی ندیدهایم. مرحوم میرداماد خودش قائل به جعل ماهیت بوده و گفته است که شیخ بر این عقیده بوده است.» (همان)
در مقابل صدرالمتألهین و برخی دیگر از حکما قائلاند که اگرچه عنوان جعل در کلمات شیخ نیامده است ولی عبارات فراوانی در آثار وی وجود دارد که حاکی از اعتقاد وی به اصالت و همچنین مجعولیت وجود است. به عنوان نمونه وی در الهیات شفا ذیل مبحث توحید واجبالوجود میگوید:
والذی یجب وجوده لغیره دائماً فهو ایضا غیربسیط الحقیقه. لان الذی له باعتبار ذاته غیرالذی له من غیره، و هو حاصل الهویه منها جمیعاً فی الوجود، فلذلک لا شیء غیرواجب الوجود بعریّ عن ملابسته […]. (ابن سینا، ۱۳۸۷ب، ص۶۱)
یعنی هر چیزی که وجودش همواره از ناحیهی غیر است نمیتواند بسیطالحقیقه باشد زیرا آنچه مربوط به ذات شیء است غیر از آن چیزی است که از ناحیهی غیر افاضه میشود. پس هویت چنین موجودی مرکب این دو حیثیت است، حیثیت ناشی از ذات شیء و حیثیت ناشی از غیر. بنابراین هیچ موجودی غیر از ذات باری تعالی عاری از این ترکیب نیست.
از این عبارت هم میتوان اصالت وجود و اعتباریت ماهیت را فهمید و هم این نکته که آنچه از ناحیهی غیر برای شیء افاده میشود امری ورای ماهیت است و آن چیزی غیر از وجود نمیباشد.
ابنسینا در جای دیگر شفا مینویسد: «فکل ذی ماهیه معلول و سایر الأشیاء و غیرالواجب الوجود فلها ماهیات و تلک الماهیات هی التی بأنفسها ممکنه الوجود و انما یعرض لها وجود من خارج.» (همان، ص۳۷۰) یعنی هر صاحب ماهیتی معلول است و هر موجودی غیر ازحق تعالی، ماهیتی دارد و ماهیات به حسب نفس ذات، امکان وتساوی بالنسبه به وجود و عدم دارند، وجود، ماهیات را از خارج عارض میشود.
و این نص است در اینکه مفاض از علت فیاضه امری ورای سنخ ماهیات است. (آشتیانی، ۱۳۸۲، ص۱۴۸)
باز در همانجا میگوید: «فالاول لا ماهیه له و ذوات الماهیه یفیض علیها الوجود منه فهو مجرد الوجود.» (ابنسینا، ۱۳۸۷ب، ص۳۷۰)
یعنی حق تعالی ماهیت ندارد و موجودات دارای ماهیت به آنها وجود از حق تعالی افاضه میشود.
به تصریح آشتیانی این عبارت نص و تصریح به اصالت وجود و این که مفاض از جاعل ماهیت اشیاء نیست، بلکه آنچه از جاعل افاضه میشود جهت وجودی است که ملاک موجودیت و تحقق خارجی به اوست. (آشتیانی، ۱۳۸۲، ص۱۴۹)
عبارت دیگری از ابنسینا که ملاصدرا آن را در کتاب اسفار نقل کرده، شاید بتوان شاهدی بر اصالت وجود در تحقق و جعل دانست «[…] أذا سئل: هل الوجود موجود أو لیس بموجود؟ فالجواب انه موجود، بمعنی أنّ الوجود حقیقه انه موجود، فانّ الوجود هو الموجودیه.» (ملاصدرا، ۱۳۸۳، ج۱، ص۵۰)
شیخ اشراق
با مطالعه در آثار شیخ اشراق روشن میگردد که اگرچه بحث جعل و تقسیمات آن به صورتی که اکنون مطرح است و در کتب متأخرین دیده میشود در مکتوبات وی موجود نیست، ولی این حکیم اشراقی در چند جا صراحتاً مجعولیت ماهیت و مفاض بودن آن را از جاعل مطرح ساخته است. از جمله در کتاب حکمه الاشراق فصلی تحت عنوان «فی کیفیه جعل نورالانوار و الانوار القاهره…» قرار داده و در انتهای این فصل قاعدهای را در مورد مجعولیت ماهیت و اعتباریت وجود ذکر نموده است. (سهروردی، ۱۳۷۲، ج۲، ص۱۸۶) همچنین وی در آثار دیگرش نیز در مورد عدم تعلق جعل به ذاتیات و نیز تعقل جعل واحد به جنس و فصل در بسائط و تعدد جعل جنس و فصل در غیر بسائط مطالبی را مطرح ساخته است. (همان، ج۱، ص۲۱) صرف نظر از اینکه مراد شیخ اشراق از مجعولیت ماهیت و اعتباری بودن وجود، چه بوده است، شاید بتوان گفت نخستین کسی که مسئلهی جعل را وارد فلسفه اسلامی نموده، شیخ اشراق است.
گرچه این مسئله نیز همانند مسائل دیگر فلسفی، در طول زمان دستخوش تغییر و تحول گشته است، لیکن ریشه بحث در کلمات این حکیم اشراقی دیده میشود.
صدرالمتألهین
صدرا در آثار مختلف خویش از جمله اسفار اربعه، شواهد الربوبیه و المشاعر بحث جعل را به تفصیل مورد بررسی قرار داده است. چون ملاصدرا مبدع و مبتکر نظریهی اصالت وجود در فلسفه اسلامی است، لذا بدیهی است که وی در مسئلهی جعل نیز قائل به مجعولیت وجود میباشد. صدرالمتألهین علیت و معلولیت را در محور وجود میداند، و معتقد است که آنچه اولاًو بالذات متعلق جعل واقع میشود واز ناحیهی جاعل افاضه و صادر میگردد، وجود است و ماهیت به تبع وجودات خاصه تحقق دارد. و در واقع مجعول و مفاض از ناحیهی علت وجود است و اصالت چه در تحقق و چه در جعل از آن وجود اشیاء میباشد. به عبارت دیگر آنچه از ناحیهی جاعل به جعل بسیط بالذات مجعول واقع میشود وجود امکانی است که وابستگی و ربط به جاعل، ذاتی آن است. وی بر این مطلب به طور مکرر در آثار خود اشاره میکند. از جمله در کتاب شواهد میگوید:
فعل فاعل و آنچه در خارج واقعاً بالذات مترتب بر وجود اوست فقط وجود معلول است نه ماهیت معلول مگر بالعرض. پس از نظر تحقیق مفاض و مجعول اول و مجعول بالذات نیست مگر نحوی از انحاء وجود که مجعول به جعل بسیط است. پس از نظر ما مجعول بالذات، نفس وجود است نه نفس ماهیت با قطع نظر از وجود، چنانچه حکمای اشراقی معتقدند. و نه صیرورت یعنی اتصاف ماهیت به وجود، چنانکه مشائین و پیروان معلم اول بدان معتقدند زیرا به عقیدهی ما آنچه که در عالم واقعاً بالذات متحقق و مشهود است وجود است نه ماهیت زیرا ماهیت متحقق بالعرض و به تبع وجود است. (ملاصدرا، ۱۳۸۲ب، ص ۹۲)
وی در جای دیگر، پس از بیان این مطلب که آنچه از ناحیهی علت صادر میگردد و در خارج تحقق و عینیت دارد وجود میباشد، ماهیت را به جهت اتحادش با وجود و به تبع وجود متحقق میداند. در واقع آنچه مجعول حقیقی است، وجود است و جعل ماهیت به تبع و به عرض وجود میباشد. عین عبارت صدرا در کتاب اسفار چنین است:
ان المتحقق فی الخارج و الفائض عن العله لکل شیء هو نحو وجود. و اما المسمی ب «الماهیه» فهی انما توجد فی الواقع و تصدر عن العله لالذاتها، بل لاتحادها مع ماهو الموجود و المفاض بالذات عن السبب. (ملاصدرا، ۱۳۸۰ ، ج ۲، ص ۲۵۴-۲۵۵)
آنچه متحقق و ثابت در خارج و فایض از علت بر هر چیزی، گونهی وجود آن است، اما چیزی که ماهیت نامیده شده، در واقع پدید میآید و از علت صادر میشود ولی نه به ذات خودش، بلکه به واسطهی اتحادش با آنچه که موجود است و ذاتاً از سبب افاضه شده است.
همچنین صدرا مشعر هشتم مشاعر را نیز بر این امر که مجعول بالذات از جاعل وفایض از علت همان وجود است نه ماهیت اختصاص داده است: «ان الجاعلیه و المجعولیه انما یکونان بین الوجودات، لابین الماهیات، لانها امور ذهنیه نتنرع بنحو من انحاء الوجودات.» (ملاصدرا، ۱۳۶۳ الف، ص۵۲)
آشتیانی نیز در تعلیقهی خویش بر شرح مشاعر لاهیجی بر این مطلب تصریح کرده و مینویسد: «اثر جاعل و آن چیزی که منشأ اثر است از سنخ ماهیات نمیباشد. مجعول حقیقتاً وجود است به جعل بسیط نه ماهیت مگر به تبع وجود.» (آشتیانی، ۱۳۷۶، ص۱۵۹)
با توجه به مطالب فوق، عدم مجعولیت ماهیات از جهت وجوب و شدت فعلیت آنها نمیباشد بلکه از فرط نقصان و غایت ضعف آنهاست، واجب تعالی نیز مجعول نمیباشد ولی میان عدم مجعولیت واجب و عدم مجعولیت ماهیات، تفاوت بسیار زیادی وجود دارد.
استغنای واجب الوجود از جعل به این جهت است که واجب تعالی فوق جعل است ولی استغنای ماهیت از جعل به جهت عدم تحصل و دون جعل بودن آن میباشد. عبارت ملاصدرا در اسفار چنین است: (([…] أنّ أثر الفاعل و مایترتب علیه أولاً و بالذات لیس الانحواً من انحاء وجود الشیء لاماهیته، لاستغنائها عن الجعل و التحصیل والفعل و التکمیل؛ لاوجوبها و شده فعلیتها. بل لفرط نقصها و بطونها و غایه ضعفها و کمونها.)) (ملاصدرا، ۱۳۸۳، ج۱، ص۳۱۴)
صدرا بر این مطلب تأکید میکند که مراد ما از اینکه میگوییم صادر از علت وجود است مفهوم انتزاعی وجود نمیباشد، زیرا به اتفاق جمیع عقلاء مفهوم وجود امری اعتباری و معدوم در خارج است، بلکه مراد ما حقیقت وجود است که منشأ انتزاع مفهوم مصدری وجود میباشد.
تفاوت بحث اصالت وجود با بحث جعل
یکی از مطالبی که در ارتباط با بحث جعل مطرح است این است که آیا مبحث اصالت وجود یا ماهیت، ما را از مسئلهی جعل بینیاز میسازد یا نه؟
برخی معتقدند که پس از اینکه اثبات کردیم اصالت در تحقق با وجود است و ماهیت امری اعتباری است ناچار باید بپذیریم که مجعول اولاً و بالذات نیز وجود است و دیگر نیازی به طرح بحث جعل نمیباشد. (مطهری، ۱۳۶۹، ج۲، ص۴۲۲) به نظر نگارنده این سخن تام نیست. مسئلهی جعل گرچه میتواند بر مسئلهی اصالت وجود یا ماهیت مبتنی باشد و همینطور اعتقاد به اصالت هر یک از وجود و ماهیت اثری تعیین کننده در نگرش انسان به مسئلهی جعل داشته باشد، با این حال این دو مبحث تفاوتهایی دارند که مایه افتراق و طرح مستقل آنها شده است.
جوادی آملی در شرح حکمت متعالیه خویش وجوهی را به نقل از حکما، به عنوان فرق بین این دو مسئله ذکر کرده است او معتقد است که بحث اصالت وجود تفاوت جوهری با بحث جعل دارد و یقیناً تکرار یک مطلب نیست، بلکه آنجا یک موضوع و یک محمول است و اینجا یک موضوع و محمول دیگر. این تفاوتها از نظر وی بدین قرار است:
الف. در مسئلهی اصالت وجود و یا ماهیت محور بحث دربارهی وجود و یا ماهیت بودن واقعیتی است که در خارج موجود است و این مسئله اختصاص به واجب و یا ممکن ندارد. کسی که قائل به اصالت وجود باشد واجبالوجود را محض میداند، و کسی که قائل به اصالت ماهیت باشد واجب را مجهول الکنه میخواند. در حالیکه مسئلهی جعل در مورد واجب تعالی مطرح نمیشود و مربوط به عالم ممکنات و مجعولات است.
ب) در مسئلهی اصالت وجود و ماهیت قول رسمی بیش از دو امر، یعنی اصالت وجود یا اصالت ماهیت نیست اما دربارهی جعل سه قول رسمی وجود دارد: اول: مجعول بودن وجود. دوم: مجعول بودن ماهیت. سوم: مجعول بودن صیرورت.
ج) مسئلهی اصالت وجود ارتباطی با اصل علیت ندارد و اگر اصل علیت پذیرفته نشود و چیزی معلول و یا علت نباشد. باز هم همان شیء مفروض، مصداق برای اصالت وجود و یا ماهیت خواهد بود، در حالیکه جعل با مسئلهی علیت در ارتباط است. (جوادی آملی ۱۳۷۵، ب۵، ج۱، ص۲۹۶-۲۹۷)
تحریر محل نزاع در مسئلهی جعل
در جعل بسیط (یعنی جعل الشیء) اثری که از واجب الوجود، خالق، جاعل، فاعل وجودی صادر شده آیا وجود موجودات است یا ماهیت آنها و یا اتصاف ماهیات به وجود؟ در این باب به طور کلی سه قول وجود دارد:
اول. قول متقدمان از حکمای مشاء این است که وجود مجعول است و هرچه غیراز وجود باشد، به تبع وجود و بالعرض و المجاز مجعول است.
دوم. قول متأخرین از حکمای مشاء این است که صیرورت و اتصاف ماهیت به وجود مجعول است. در نظر این گروه، ماهیت برای ماهیت بودن خود و وجود برای وجود بودن خود مجعول نیست. ماهیت اتصاف نیز مجعول نیست، اما تحقق ماهیت، یعنی موجود شدن آن به جعل نیازمند است.
سوم. قول حکمای اشراق است که ماهیت را مجعول میدانند و معتقدند که جاعل اولاً و بالذات ماهیت را جعل میکند، جعل ماهیت، اتصاف آن را به وجود و همچنین وجود آن را ثانیاً و بالعرض و المجاز، بی آنکه به جعل جدیدی نیازمند باشد، به دنبال میآورد زیرا وجود و اتصاف ماهیت به وجود، هر دو از مفاهیم انتزاعی هستند که فاقد مصداق حقیقی در خارجاند و از ماهیت جعل شده، انتزاع میگردند.[۵۵] (جوادی آملی، ۱۳۷۵، ب۵ ، ج۱،ص۳۰۲-۳۰۳)