ملاصدرا در بحث خیر و شرّ، دو نوع شرّ را برای آدمی برشمرده است. یکی از این دو قسم به اموری مربوط است که در هستی آدمی نقش ندارند، بلکه در مراتب آن دخیل میباشند؛ یعنی شروری که فقط مانع و حجاب هستند و انسان را از تردّد میان مراتب بالاتر هستی باز میدارند. در این قسم از شرور، شرور اخلاقی جای دارند. او، این مسئله را این گونه تبیین میکند :«از جمله قسم دوم، اخلاق زشت است که مانع از رسیدن نفسها به کمالهای عقلی میشوند مانند بخل، ترس، اسراف، کبر و عجب. و همچنین کارهای زشت مانند ظلم، قتل دشمنانه (قتل عمد)، زنا، غیبت، سخنچینی، فحش و شبیه اینها. هیچ یک از این امور، به خودیِ خود شرّ نیست و اینها همه خیرِ وجودی بوده؛ و هر کدام از آنها، کمال اشیای طبیعی، بلکه کمال قوای حیوانی یا طبیعیِ موجود در نفس انسانی است. شرّ بودن این امور، در مقایسه با نیروی والاتری است که شأنِ کمالیِ آن، تسلّط بر قوای نفس است.» (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج۷: ۶۱). ملاصدرا بر این باور است که نفس انسانی در ذات خود، صلاحیّت و شأنیّت رسیدن به مقام قرب الهی را دارد و به دلیل سنخ ربانیِ آن، توانایی درک و شناخت حقایق امور را داراست؛ و فقط موانعی مثل معصیتها و زنگارهای رذایل اخلاقی است که دل او را از چنین نعمت پربرکتی بیبهره میگذارد (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج۷: ۱۳۹).ملاصدرا، در حقیقت، روش اصلی و اساسی معرفت حقایق را معرفت عقلی و بلکه معرفت قدسی میداند. اما معرفت حسّی، وهمی، و خیالی را در صورتی معتبر میداند که در ذیل معرفت عقلی قرار گرفته و کارکرد عقلی به خود بگیرند. از طرفی، تصفیه باطن، خلاصی قلب از دلمشغولیهای زائد و بیارزش، تهذیب اخلاق از رذایل، تجرید فکر از وسوسهها و شائبههای طبیعت، و خاموش کردن آتش نفس و وهم، مهمترین روشهای اتصال به عالم حقایق است که مورد توجّه اوست.نکته حائز اهمیت در این مجال آن است که روش نیل به حقایق اشیاء، اتّصال به عالم قدس است و در اینجا، ملاصدرا یک مرحله از معرفت عقلی فراتر رفته است. در این رویکرد، ملاصدرا به صراحت تأکید میکند که ملاک اصلی معرفت ناب، معرفت قدسی است که همه مراتب معرفت را تحت پوشش و تحت تأثیر قرار میدهد. از این رو، به تصریح وی، علم یافتن بر حقایق اشیاء بسیار سخت است؛ مگر بر کسانی که قلب آنها با نور حقّ روشن گشته و حجابِ میانِ آنها و هستیِ محض از میان برخاسته باشد. در این حالت است که انسان می تواند به حقایقِ هستی آگاهی یابد (ملاصدرا، ۱۳۶۸، ج۱ :۲۴۹).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مفهوم اخلاق در آراء طباطبایی(۱۲۸۱ – ۱۳۶۰ ه ش)
طباطبایی در بخش عمدهای از تفسیر المیزان به اخلاق از موضع ظواهر دینی نگریسته و اخلاق را بخشی از معارف فرعی اسلام و از دستورات خدا و رسول او دانسته است(طباطبایی،۱۳۷۱، ج ۱ :۳۵۷).اخلاق مطرح شده در این کتب عموماً «اخلاق دینی»، «آخرت گرایانه ی» مبتنی بر تکلیف الهی و یا اخلاق «خداگرایانه ی» مبتنی بر عشق و محبت الهی است. طباطبایی در کتاب آموزش دین که در صدد توضیح ظواهر کتاب و سنّت اسلامی است، معارف اسلامی را ابتدا به دو بخش اصول و فروع تقسیم نموده و سپس فروع را در دو بخش کلّی، یعنی اخلاق و احکام فقهی از هم تفکیک نموده است(طباطبایی،۱۳۸۴ :۴۷) .
فایده علم اخلاق در این است که آدمی بعد از شناسایی فضایل و رذایل، خود را با فضایل بیارآید و از رذایل دورکند، و در نتیجه، اعمال نیکی که مقتضای فضایل درونی است، انجام دهد تا در اجتماع انسانی ستایش عموم و ثنای جامعه را به خود جلب نموده، سعادت علمی و عملی خود را به کمال برساند (طباطبایی،۱۳۷۱، ج ۱ :۳۷۱).
اخلاق تنها مربوط به عالم انسانها و موجودات صاحب نفس است که به وسیله ی افعال ارادی خود به کمال خویش نایل میشوند. مجرّدات که عقل عملی و کمال ارادی ندارند از اخلاق تهی هستند(طباطبایی،۱۳۶۲ : ۱۲۴).طباطبایی معتقد است همه ی فضایل اخلاقی شاخه های فرعی چهارفضیلت اصلی، یعنی «حکمت»، «عفّت»، «عدالت» و «شجاعت» است. همه ی فضایل اخلاقی دیگر، شاخه های فرعی این چهار فضیلت است. بر همین مبنا ایشان در کتاب المیزان درختی را ترسیم کرده است که چهار شاخه ی اصلی دارد و از هریک از این شاخهها فروعی منشعب شده است. از شاخه ی حکمت شش فضیلت، از شاخه ی عفّت هجده فضیلت، از شاخه ی عدالت هفده فضیلت و از شاخه ی شجاعت نه فضیلت منشعب شده است(طباطبایی،۱۳۷۱، ج ۱ :۳۷۲) .طباطبایی برای اخلاق دو مبنا در نظر گرفته است: یکی مسلک بشری مبتنی بر آرای محموده و دیگری راه دینی مبتنی بر وحی(طباطبایی،۱۳۷۱، ج ۱ :۳۵۵).
مفهوم اخلاق در آراءامام خمینی (۱۲۸۱ -۱۳۶۸ ه ش )
امام خمینی معتقد است که خُلق عبارت است از حالتی در نفس که انسان را دعوت به عمل می کند، بدون رویه و فکر، مثلاً کسی که دارای خُلق سخاوت است. آن خُلق او را وادار به جود و انفاق می کند، بدون آنکه مقدماتی تشکیل دهد و و مرجّحاتی فکر کند، گویی که یکی از افعال طبیعه او است، به طوری که حفظ نفس کند که گویی یکی از افعال طبیعه او است.»(خمینی ،۱۳۷۱: ۵۱۰).
اخلاق مورد نظر امام خمینی صرفاً اخلاق فردی و شخصی نمی باشد و سطوح مختلف اجتماعی اخلاق نیز مد نظر ایشان بوده است،وی معتقد است کسانی که بدنبال برپایی عدالت در جامعه هستند ابتدا باید خود از این فضیلت برخوردار گردند«ما تا اصلاح نکنیم خودمان را، نمی توانیم کشور خودمان را اصلاح کنیم.»(خمینی ۱۳۷۸،ج۱۴: ۱۵) .«هر کسی از خودش باید شروع کند. و عقاید و اخلاق و اعمالش را تطبیق با اسلام بدهد و بعد از اینکه خودش را اصلاح کرد، آن وقت دنبال این باشد که دیگران را اصلاح کند.»( خمینی ۱۳۷۸،ج۱۴: ۲۴۴).«تا انسان متأدب به آداب شریعت حقه نشود، هیچ یک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود.»( خمینی ،۱۳۷۱: ۵۱)«علمای فنّ اخلاق مجموع فضایل نفس را در تحت چهار جنس داخل کرده اند که عبارت است از: حکمت، عفّت، شجاعت و عدالت و حکمت را فضیلت نفس ناطقه ممیزه دانسته اند؛ و شجاعت را از فضایل نفس غضبیه؛ و عفّت را از فضایل نفس شهویّه و عدالت را تعدیل فضایل ثلاث شمرده اند. و سایر فضایل را به این چهار فضیلت ارجاع داده اند و تفصیل و تحدید هر یک از آنها از عهده این اوراق خارج است و برای امثال ما چندان مفید نیست.»( خمینی ،۱۳۷۱: ۵۱۱)
اکتسابی بودن فعل اخلاقی. اگر اخلاق و منش انسان را بر عواملی مانند ارث و اقتضائات مختلف اجتماعی و اقتصادی مبتنی سازیم، بحث از تغییر خلق و خوی، بی معنا خواهد بود. طرح مباحث تربیتی و تلاش در تغییر اخلاق جامعه به معنای اکتسابی بودن اخلاق است. ارائه روش های مختلف برای کسب فضائل و درمان اخلاق نادرست به این معناست که امام آن را پذیرفته است.»(کیخا،۱۳۷۶ :۱۵۰).
مفهوم اخلاق در فلسفه غرب
در فلسفه کهن غرب که در یونان باستان ریشه دارد، اخلاق، مفهومی مشابه تعریف علمای مسلمان از آن دارد و ملکه نفسانی شمرده شده است، چنانکه ارسطو بر این باور بود که فضائل اخلاقی نتیجهی عادتها یا ملکات نفس است، ما استعدادهایی را به ارث میبریم که به خودی خود خنثی و بیطرف است و تربیت و عادت است که شخصیت ما را میسازد پس هر فضیلتی یک عادت شکل یافته است(مجتبوی،۱۳۸۳ :۱۱۴). امّا اخلاق در اصطلاح فلاسفهی جدید غرب، غیر از مفهومی است که فیلسوفان و عالمان اخلاقی مسلمان و یا فلاسفهی یونان آن را اراده کردهاند، در عرف و اصطلاح فیلسوفان کنونی غرب، اخلاق، یعنی افعالی که از انسان صادر میشود و شایستهی مدح و تحسین است و یا به دیگر سخن، خوب و درست است، از دیدگاه فیلسوفان غرب فعل اخلاقی فعلی است که پس از تفکر و اندیشه و با اختیار انسان انجام میشود و در معرض قضاوت و داوری اخلاقی قرار میگیرد و ستایش یا نکوهش میشود، چنانچه عملی ارزشمند شناخته شد عمل اخلاق و اگر عاری از ارزش بود غیر اخلاقی گفته میشود. با این توضیح مشخّص می شود که فعل اخلاقی در فلسفه معاصر غرب، تنها نظر به شکل و صورت افعال دارد و به خاستگاه آن و نیّت نهفته در ورای آن و ملکه بودن فعل، کمتر توجّه می شود. جامعه یونانی قرن ۵(ق-م)در حال تحول سریع از سلطنتی بزرگ مالکی به دموکراسی تجاری وصنعتی بود.سنتهای دینی واجتماعی از طریق تربیت وجریانهای اجتماعی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شد،ولی با رشد طبقه بازرگانان ، زندگی سنتی وآداب محلی تحقیر می شد ومورد بازخواست قرار می گرفت وبازار تجارت به پول بیش از اصالت خانوادگی ارج می نهاد ومردم به عنوان خریدار وفروشنده مقابل هم بودندواینها همه شرایط وقواعد تازه ای را برای تنظیم رفتاراجتماعی می طلبید .اشرفیت یونانی سقوط وانتخابات آزاد برای شرکت در مجمع عمومی شهر واداره امور وتغییر شکل ساخت سیاسی واجتماعی که با رشد صنایع و فنون همراه بود ، نظام اخلاقی تازه ای را اقتضا می کرد ،که از طریق تجلی درآراءمتفکران یونان ، زمینه را برای حاکمیت غرب بر کل جهان در قرنهای بعد ازآن فراهم نمود (صانعی دره بیدی ،۱۳۷۷ :۱۳-۱۴ ).
اخلاق از دیدگاه اندیشمندان غربی:
مفهوم اخلاق در آراءسقراط(۳۹۹-۴۷۰ق . م):
سقراط معتقد بود که هرکس که درست را از غلط از لحاظ عقلی تشخیص دهد،به کارنادرست دست نمی زندوتمام شرهایی که از افراد مختلف سر می زند در اثر نادانی آنهاست (فودازی ،۱۳۸۸ :۱). بسیاری از مورخان فلسفه این مسأله را تقریباً مسلّم می دانند که آنچه اندیشه سقراط را به خود مشغول داشته است بیشتر اخلاق بوده است تا علم (راسل،۱۳۹۱،ج ۱: ۱۵۰). به جرأت می توان گفت که اخلاق و مسائل اخلاقی محوری ترین بخش از اندیشه های سقراط بوده است. به گفته امیل بریه «او می خواسته که اشخاص را بر آن دارد که خویشتن را بیازمایند تا بدانجا رسند که خود آنان دریابند که کیستند. … غایت طریقه سقراطی همین بود که مردم خود را بشناسند؛ و با لحن استهزائی که در تکلم داشت، نشان می داد که خودشناسی کاری بس دشوار است و مردم به خطا می پندارند که خود را می شناسند.» (امیل یریه[۲۳]،۱۳۷۴: ۱۲۱).از نظر سقراط انسان جویای خوشی وسعادت است و جزاین تکلیفی نداردولی خوشی با لذت وشهوات یکی نیست بلکه بوسیله جلوگیری از خواهش های نفسانی بهتر بدست می آید وسعادت افراد در سعادت جماعت است وهرکس برای سعادت باید وظایف خود را نسبت به دیگران انجام دهد (فکری ،۱۳۸۸ :۳) . تایلور[۲۴] سقراط را بنیانگذار سنت اخلاقی غرب دانسته است . بنا به این سنت ، انسان دارای نفس است و اعمال او باید با سرشت و ماهیت این نفس مطابق باشد . سقراط نفس را نامیرا می دانست و معتقد بود مراقبت درست از آن ایجاب می کند که کردار و پندار انسان طبق معیار عقلانیت باشد . انسان باید به نیازهای خود لگام زند و اگر که باید این کار را بکند باید یک زندگی اخلاقی داشته باشد (عالم، ۱۳۸۸:،۶۶،۶۷).
اخلاق سقراطی مبتنی بر عقل است یعنی در اخلاق سقراطی تلاش می شود تا عقل بر قوه شهوت،غضب و واهمه تسلط یابد و غرایز و تمایلات طبیعی در مقابل غرایز و نیروهای عالیتر بخصوص قوه عاقله ضعیف تر شوند(مطهری،۱۳۷۰،ص۵۳).مهمترین نکته در تفکر اخلاقی سقراط ارتباط معرفت وفضیلت بود و فضیلت اخلاقی یعنی رعایت اعتدال (حقانی،۱۳۸۸ :۲) .سقراط اصول اخلاق را بر اساس اصول ما بعدالطبیعی (اخلاق مطلق) تنظیم کرد که قابل تغییر نیست (صانعی دره بیدی ،۱۳۷۷ :۱۶).
مفهوم اخلاق در آراء افلاطون (۳۴۷-۴۲۷ق.م)
افلاطون که تابع آراء ما بعدالطبیعته است . معتقد به این است که نفس دارای سه قوه :۱- شهویه (مرکز تمایلات زیستی و حیاتی واعتدال آن سبب صفت عفت یا خویشتن داری می شود)۲-غضبیه (مرکز اراده و اعتدال آن سبب شجاعت می شود )۳-قوه عاقله(مرکز شناخت واعتدال آن سبب حکمت و بصیرت می شود.)
و از ترکیب این سه صفت ،عد الت پدید می آید ، یعنی هرکس کار خودرا انجام دهدودر کار دیگران دخالت نکند و هر کسی برای کاری که تربیت شده ،گماشته شود و این شرط سلامت زندگی اجتماعی است (صانعی دره بیدی ،۱۳۷۷ :۲۱). افلاطون درباره خیر اعلی وفضیلت و ارتباط آن با خدا صحبت می کند.( حقانی ،۱۳۸۸ :۲). از دیدگاه افلاطون اگر آدمی بداند زندگی خوب چیست خلاف اخلاق عمل نمیکند. بر این اساس «شرّ» و بدکاری نتیجه جهل است. افلاطون راه کشف و شناسائی زندگی خوب و خیر را مانند حقایق ریاضی و عقلی میداند و میگوید انسان تنها با فراگیری ریاضیات و فلسفه و دانشهای عقلی دیگر و خلاصه با طی دورهی طولانی تعلیم و تربیت عقلانی است که میتواند به شناخت زندگی خوب یعنی «خیر» نائل شود. وی براساس اعتقاد خود به مُثُل تنها راه رسیدن به مثال خیر را فراگیری حکمت میدانست و همچون سقراط، حکمت و فلسفه را ام الفضائل میشمرد.افلاطون معتقد بود که مردم باید به دو چیز تعلیم داده شوند: از یکسو عادات فاضله را فراگیرند و از سوی دیگر قوای ذهنی و عقلی خود را با فراگیری ریاضیّات و فلسفه پرورش دهندو مردمی که استعداد عقلی برای درک معارف مطلوب را ندارند و نمیتوانند بفهمند زندگی خوب و خیر چیست، باید از عالمان تفلید کنند و عالمان هم باید جاهلان را هدایت کنند و در این صورت جامعه به زندگی خوب نائل میشود(غرویان،۱۳۷۷،ص۳۸) .از نظراواخلاق ثمره علم است واگر مردم تشخیص نیکی دادند به بدی نمی گرایند.( فکری ،۱۳۸۸ :۳).
مفهوم اخلاق در آراء ارسطو (۳۲۲-۳۸۴ق.م)
ارسطو معتقد است که فضایل اخلاقی فقط در پرتو قانون حاصل می شود و قانون هم واضع و مجری می خواهد و این همه بی یاری دستگاه دولت میسر نیست ، اخلاق جزئی از سیاست می شود و وظیفه پروراندن فضایل اخلاقی بر عهده دولتها می افتد(عنایت،۱۳۷۷ :۱۱۱ ). اخلاق از نظر ارسطو مجموعه دستورها و قواعدی است برای خوب زندگی کردن وسعادت یک معنای کاملا دنیوی است نه اخروی و رعایت اعتدال نیز مدنظر است که متناسب با شرایط می باشد (صانعی دره بیدی،۱۳۷۷ :۲۹). ارسطو تفکرات اخلاقی و غایت انگاری وتعریف عدالت در اخلاق را مطرح کرده است (حقانی،۱۳۸۸ :۳) .
مفهوم اخلاق درآراء ابیقور[۲۵] ( ۲۷۰ – ۳۴۱ ق.م ) :
ابیقور ( اپیکوروس ) مؤسس اخلاق مبتنی بر سعادت یا اودمنیسم[۲۶] است . بنا به قول ابیقور ، اگر انسان بخواهد سعادتمند گردد ، باید امیال طبیعی و ضروری ( خور و خواب ) را ارضا کند و امیال طبیعی و غیر ضروری ( میل جنسی ) را با میانه روی و کف نفس تشفی ( آرامش ) بخشد و امیال غیر طبیعی و غیر ضروری ( جاه طلبی و غرور ) را که روح را به ستوه می آورد و جان را می فرساید ترک و سرکوب سازد . ابیقور می گوید : در التذاذ باید رفاه و سعادت همیشگی را در نظر داشت و نه اینکه مانند آریستیپ برای راحت نفسی و لذت یک دم و یک آن ، عمر پایدار را از دست داد و برای لذت امروز به فردا و آینده بی اعتناء ماند (ژکس، ۱۳۵۵ :۴۴).
مفهوم اخلاق درآراء نیکولو ماکیاول[۲۷] ( ۱۵۲۷ – ۱۴۶۹ میلادی ) :
ماکیاول فقط رهبران سیاسی را از الزام همیشگی رعایت قواعد اخلاقی معاف می داند و به آنان اندرز می دهد که برای حفظ مصلحت خود و کشورشان این قواعد را زیر پا بگذارند ولی ارج و فایده اخلاقیات را برای عموم انکار نمی کند(عنایت،۱۳۷۷ : ۱۶۴).
مفهوم اخلاق در آراء کانت[۲۸]: (۱۸۰۴-۱۷۲۴)
نظریه کانت در مورد قواعد اخلاقی این است که ما زمانی می توانیم هر نوع رفتار اخلاقی را به عنوان یک قاعده اخلاقی برای خود قرار دهیم که بتوانیم آن را به یک قانون کلی تبدیل کنیم و برای تمام افراد انسان قابل اجرا باشد وکلیت یافتن آن مستلزم تناقض نباشد (کانت ، ۱۳۶۹: ۱۸).
کانت در جستجوی اصل غایی اخلاق است و خواسته است تا چگونگی حالت هایی که آدمی به پیروی از سرشت انسانی خویش ناگزیر از قضاوت های اخلاقی است را باز نماید(کانت ، ۱۳۶۹: ص۲). نظریه اخلاقی کانت در شمار «نظریه های هنجاری»[۲۹] است. در این قبیل نظریه ها کوشش بر آن است تا درک و فهمی از اساس اخلاقیات به دست داده و آن را به عناصر سازنده اش تجزیه نمایند. شاید نظریه اخلاقی کانت از پرنفوذ ترین این نظریه ها باشد(بات[۳۰] ،۱۹۵۹ :۲۳).
هولمز[۳۱] نتیجه می گیرد که رویکرد کانت به اخلاق نوعی رویکرد درونگرایانه است که در مقایسه با رویکرد های «پیامد مدار»[۳۲] که به نتایج پیامد های اخلاقی اهمیت می دهد. به نظر وی در رویکرد کانتی همچنین به عواطف و احساسات و حتی به «مرجعیت[۳۳]» دیگری چه انسان و چه خدا در تعیین قواعد اخلاقی توجه ویژه ای نمی شود (هولمز ، ۱۹۹۸ : ۱۱۳). اخلاق کانت نوعی اخلاق « احترام به اشخاص» تلقی کردو آن را اعتراض به زمینه اخلاق مسیحی زمان کانت می داند(نورمن[۳۴] ،۱۹۹۸ : ۸۷).
کانت در غایت اخلاقی خود چنین می گوید:چنان عمل کنید که انسانیت را چه در شخص خودو چه در شخص دیگران ،همواره به عنوان غایت تلقی کنید نه وسیله . (صانعی دره بیدی ۱۳۷۷ :۱۳۳-۱۳۹) حتی اگر ضرری در پی داشته باشد (سیب[۳۵] ،۱۳۸۳ :۸).
از نظر کانت،فعلی ارزش اخلاقی دارد که:۱- از وجدان اخلاقی نشات بگیرد نه از میل دیگر.۲- توانایی یک قانون کلی و تمام بودن را داشته باشد.۳- با اختیار و آزادی از فاعل صادر شود و هیچگونه اضطراب و اجبار در آن نباشد.۴- از روی احساس تکلیف و وظیفه باشد،به تعبیر دیگر برای احترام به قانون کلی اخلاقی باشد و هیچگونه هدف شخصی در آن نباشد،حتی اگر هدف اخروی و بزرگترین خدمت اجتماعی بر آن مترتب باشد ارزش اخلاقی ندارد[۳۶].
مفهوم اخلاق در آراء جرمی بنتام[۳۷] (۱۸۲۲-۱۷۴۸)
پایه گذار مکتب اصالت نفع جرمی بنتام است که البته از نظرات قبلی استفاده کرد. شعار این مکتب : “عملی اخلاقاً جایز است که مفید باشد ” البته علایق عمومی ، ملاک مفید بودن است و تحت حکومت طبیعت انسان ، یعنی درد و لذت است که معلوم می شود ، ما چه باید بکنیم و یا چه خواهیم کرد (صانعی دره بیدی ،۱۳۷۷ :۱۰۹-۱۰۶)
مفهوم اخلاق درآراء اوگوست کنت[۳۸] ( ۱۸۵۷ – ۱۷۹۸ ) :
اوگوست کنت مؤسس فلسفه تحصیلی[۳۹] پوزیتیویست [۴۰]بر آن است که اخلاق باید مبتنی بر حس دیگر خواهی باشد و شعار او زیستن برای دیگران است . در انسان حس خود خواهی با حس دیگر خواهی در کشاکش است و وظیفه فن تربیت این است که موجبات غلبه حس دیگر خواهی و نیک خواهی و همدردی را بر سایر احساسات آدمی فراهم آورد . حس دیگر خواهی و نوع دوستی را نمی توان با پند و اندرز دادن به طریق انتزاعی تقویت کرد زیرا حس خود خواهی بسیار قوی تر از آن است که از این طریق بر آن غالب شد ، بلکه حس دیگر خواهی باید در کانون خانوادگی بر اثر لطف زنانه و محبت مادرانه که بر خانواده حاکم است پرورش یابد(ژکس، ۱۳۵۵ :۹۲).
مفهوم اخلاق در آراء نیچه[۴۱]: (۱۹۰۰-۱۸۴۴)
به نظر نیچه ارزش های اخلاقی نسبی است و پایه گذار نظریه نهیلسیم[۴۲] (پوچ گرایی) است .از نظر او انسان زمانی سعادتمند است که فراسوی نیک وبد زندگی کند واخلاق را از منظر طبقاتی می بیند، مانند مارکس.او بدنبال الگویی از انسان است که ابرمرد باشد ودر حقیقت مقصد او پدید آوردن نژادی قدرتمند از نسل انسان است ( رحیمی،۱۳۸۸ :۲).
انواع اخلاق:
علم اخلاق ،پیرامون فضایل و کمالات انسانی گفتگو می کند، فضیلت ها را از رذائل جدا می سازد و نشان میدهد که انسان خود را باید به چه فضایلی بیاراید و خود را از چه رذایلی دورسازد تا شایسته و قابل ستایش و احترام شود و در زندگی شخصی هم به سعادت کمال و نیک بختی والایی برسد (جوادی ،۱۳۸۶ :۲۸).قلمرو اجتماعی بر تعاریف فلسفی از اخلاق و تحقیقات در زمینه تعریف اخلاق بر حسب هنجار های الزام آور و تعمیم پذیر بر اساس مفاهیم سعادت، عدا لت وحقوق مبتنی است که روابط اجتماعی را تنظیم می کند(هلوینگ و توریل،۲۰۰۳ :۱۰۵). اخلاق را از طریق آثارش نیز می توان تعریف کرد و آن این که گاه فعلی که از انسان سر می زند, شکل مستمری ندارد ولی هنگامی که کاری به طور مستمر از کسی سر می زند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونی و باطنی در اعماق جان و روح او دارد, آن ریشه را خلق و اخلاق می نامند. (مکارم شیرازی, ۱۳۷۷: ۲۴-۲۳). از نظر برخی علم اخلاق را علم آگاهی و اطلاع از عادات و آداب و سجایای بشری تعریف شده است .اخلاق یعنی بهبود روابط انسان با خدا(خدامحوری)، با خود(خودباوری و عزت نفس ) ، دیگران(مردم داری ) ویا زیست محیطی(طبیعت دوستی). و همه بخش های اخلاق در نهایت به قرب الهی ختم می شوند .
واژه اخلاق به معانی گوناگون وحداقل به چهار معنا به کار می رود . ۱- به معنای مجموعه پندواندرزها،کتاب نهج البلاغه،بخش کلمات قصار،یک کتاب اخلاقی است.۲- به معنای سنتهای جاری ومتداول در جامعه ، مثل اخلاق اسلامی ، مسیحی ، بودایی ، و……۳- به معنای تحقیق علمی درچندوچون عواطف، یعنی فضایل ورذایل اخلاقی و منشاآن اینجا دقیقا علم اخلاق مطرح می شود . ۴-پرسش از اصول و مبانی رفتار .اینجا سخن ازفلسفه اخلاق است ،که انسان در اقدامات روزمره خود تابع چه اصولی باید باشد وچرا باید از آنها تبعیت کنیم(اشنایدر[۴۳] ،۱۳۷۹)
می توان سه نوع تقسیم بندی برای مسائل اخلاقی قرار دهیم۱-تقسیم بندی بر اساس تنوع قوای نفسانی(نظریه اعتدال ارسطو)۲- تقسیم بندی بر اساس مبادی نفسانی افعال ۳- تقسیم بندی بر اساس متعلقات افعال اخلاقی.که بخش اول شامل اخلاق فردی بخش دوم را اخلاق اجتماعی و بخش سوم را اخلاق الهی نام میگذاریم(میرزایی،۱۳۹۰).ارزش های اخلاقی طیفی از احکام دستوری در عرصه های اخلاق فردی،اخلاق خانوادگی،اخلاق اجتماعی و اخلاق زیست محیطی را در بر میگیرد.اگر نظام اخلاقی یک جامعه از پایگاه دینی برخوردار باشد و از معارف آن جامعه برگرفته باشد،حساسیت اخلاقی آن جامعه ابعاد مضاعفی می یابد(جوادی ،۱۳۸۶).
با توجه به مباحث ارائه شده موالفه هایی که پژوهش حاضر در پی بررسی آن است شامل اخلاق اجتماعی، اخلاق فردی، اخلاق الهی، اخلاق خانوادگی و اخلاق زیست محیطی می باشد.
۱-اخلاق اجتماعی:
اخلاق اجتماعی به عنوان مجموعه ای از ارزش ها و قواعد رفتار در جامعه،موضوع بررسی قرار می گیرد.لذا این قواعد رفتاری،مجموعه ای از عقاید ،ارزش ها و هنجارهایی هستند که نسبت به فرد اموری مستقل و بیرونی تلقی می شوند(چیت ساز،۱۳۸۸: ۱۲).اسلام دینی است اجتماعی و برای حصول اخلاق اجتماعی به مواردی تاکید بیشتری کرده است که عبارتند از عفو و گذشت،آشتی دادن بین مردم،وفای به عهد و پیمان،تواضع،تعاون و احترام به قانون(قهرمانی، ۱۳۸۸ :۲۳) اخلاق اجتماعی حوزه ای از فرهنگ عمومی یک جامعه را تشکیل میدهد که شامل عقاید،ارزش ها و هنجارهای اجتماعی قشر جوان جامعه می شود.ارتباط با دیگران و انسانهای هم نوع که در ارتباط با یکدیگر در حال زندگی می باشند،در اسلام اعمال چون حج، نماز جماعت،عدالت گستری و… نمونه ای از اخلاق اجتماعی می باشند (آزاد،۱۳۸۹ :۱۴).کار گروه تدوین شاخص های فرهنگی دبیر خانه شورای عالی انقلاب در ارائه شاخص های اخلاق شهروندی و اجتماعی، دعوت به خیر جمعی(امربه معروف و نهی از منکر)،احترام جوانان به نسل بزرگسال،احساس مسئولیت اجتماعی و رعایت حقوق دگران را ذکر کرده است(دبیر خانه شورای عالی انقلاب،مهر۱۳۸۹،شاخص های راهبردی،ابعادو مولفه های فرهنگی).
۲-اخلاق فردی:
اولین گام در اخلاق ،خود شناسی و خودسازی فردی است ،خودسازی پرورش اخلاق پسندیده و محو رذایل ناپسند است که اساس رشد شخصیت انسانی هر فردی را تشکیل می دهد. برای انجام این مهم باید از خودشناسی آغاز کرد تا به ضرورت خود سازی و رسیدن به مرحله خود باوری ودر نهایت به خداشناسی و خدا محوری در زندگی رسید. امام علی (ع) می فرمایند: کسی که خود را شناخت، خدای خویش را می شناسد[۴۴] (رسولی، ۱۳۷۵،ج۲:ص۶۲). خودشناسی یکی از ضروری ترین مسائل زندگی و یکی از ارکان اساسی کمال و سعادت مادی و معنوی انسان به شمار می رود. سقراط می گوید: «ای انسان خودت را بشناس». شهید مطهری (ره) می فرماید: «این جمله برای دو منظور گفته شده است: اول آن که خودت را بشناس تا خدا را بتوانی بشناسی دوم این که خود را بشناسی تا بدانی که در این زندگی و در این جهان چه باید کرد و چگونه بایستی رفتار کرد. اگر خود را نشناسی نخواهی دانست که رفتار تو در جهان چگونه باید باشد، در جهان چگونه باید زیست» (مطهری،۱۳۸۲: ۱۰۸).هر فرد با خودسازی می تواند در تشکیل جامعه ای با فضیلت نقشی اساسی را ایجاد نماید، پس اگر شخصی بخواهد اجتماعی را پاکسازی نماید ابتدا به اصلاح افراد آن می پردازد(میرزایی،۱۳۹۰ :۱۹) . اخلاق فردی از آن رو ضرورت می یابد که انسان در دو سوی کمالی و نقصی در حرکت است . بدین جهت گاه در قرآن سخن از نفس اماره انسانی است که آدمی را به سوی بدی ها امر کرده و می کشاند. (یوسف/ ۵۳) و گاه دیگر سخن از نفس لوامه و سرزنشگر است که به عنوان وجدان پاک عمل می کند و بر رفتار ناهنجار و یا عمل نکردن به هنجار و ارزشی، وی را سرزنش می کند. (قیامت/ ۲) گاه دیگر سخن از نفسی است که به تسویل (زیبا جلوه دادن) می پردازد و بدی ها و زشتی ها را به عنوان امری نیک و پسندیده جلوه می دهد. (یوسف/۱۸ و ۸۳ و طه/۹۶) و گاه از نفس وسوسه گری سخن می رود که نمی گذارد دمی با خود آرام نشیند و همواره وی را به سوی بدی ها و زشتی ها دعوت می کند. (ق/ ۱۶) در مقابل، نفسی هم به آرامش و اطمینان می رسد و آدمی را از همه چیز رهایی می بخشد و کمال را در او تضمین می کند. (بقره/ ۵۶۲ و نیز فجر/ ۲۷). این ترسیم قرآنی نشان می دهد که انسان و نفس انسانی در مقامی است که می تواند به پست ترین مقام تا عالی ترین و کمالی ترین مقام دست یابد و این همه، حالات یک وجودی است که ما آن را انسان می نامیم. انسان از وسعت وجودی خاصی برخوردار است؛ از این رو در دو سوی متضاد و متقابل کمالات قرار دارد از یک سوی می تواند در کمال زیبایی ها و پسندیده ها به بالاترین و برترین درجه دست یابد و از سوی دیگر در جهت کمال زشتی ها و بد ی ها به پست ترین موجود هستی تبدیل گردد.